یکی از نکات قابل توجه در آموزش گفتار در کودکان پی بردن به شیوه یادگیری کودک و استفاده از حداکثر توانایی های او برای آموزش می باشد. مرکز گفتاردرمانی کودکان دکتر صابر با استفاده از تجربه درمانگران این رشته در کنار تجهیزات پیشرفته مرکز نظیر اتاق حسی، اتاق شنیداری و تکنیک های یکپارچگی حسی در زمینه درمان یکپارچگی حسی و گفتار کودکان به صورت تخصصی فعالیت می نماید. کاردرمانی حسی و گفتاردرمانی حسی به صورت هم زمان می تواند بهبودی گفتار را در کودکان تسریع بخشد.
جهت تماس با کلینیک کاردرمانی و گفتار درمانی جناب آقای دکتر صابر (کلینیک توانبخشی پایا در پاسداران ، کلینیک توانبخشی غرب تهران در سعادت آباد) باشماره 09029123536 تماس حاصل فرمایید.
حس لمس، حس حرکت: حسهای لمس و حرکت، در واقع دو وسیلهی یادگیری برای شیوهی پردازش اطلاعات میباشند:
حس لمس: یعنی آگاه شدن از حرکت نشأت گرفته از اندامهای پایانهی حسی در عضلات، تاندونها، مفاصل و گاهی وقتها مجرای شنوایی گوشها (نیکولوسی و همکاران 2004).
حس حرکت: یادگیرندگان از طریق حس لمس و حس حرکت ترجیح میدهند تا از طریق لمس کردن با دستها، چیزی بیاموزند، فرصت داشته باشند تا بایستند و کاری را انجام دهند، قدم بزنند، و یا در برخی موارد، کارکرد چیزی را با روشهای حرکتی تجربه کنند. به عنوان مثال، اگر به یادگیرندگان از طریق حس لمس و حس حرکت، رنگها را آموزش میدهند، آنها از کارکردن با تکههای بزرگ پارچه با رنگهای مختلف، تکان دادن پارچهها در حین حرکتشان در اتاق، صحبت کردن دربارهی تجربهی حس حاصل از تکان دادن پارچهها و تظایر اینها لذت میبرند.
گفتاردرمانی و یکپارچگی حسی
عناوین مربوط به کارکردن با بیماران با استفاده از حس لمس و حس حرکت
1)یادگیرندگان از طریق حس لمس و حس حرکت، ترجیح میدهند تا مواد مربوط به آنچه را که قرار است یاد بگیرند، دست بزنید. به عنوان مثال، اگر مفهوم میوه را آموزش میدهید، به بیمار اجازه بدهید تا در خلال ارایهی اطلاعات مربوط به آن میوه، میوهای را (خواه میوهی مصنوعی) در دست بگیرد و آن را لمس کند.
2)یادگیرندگان از طریق حس لمس و حس حرکت، از نقاشی کردن، ترسیم کردن، سر هم کردن و ساختن اشیاء لذت میبرند. فعالیتهای هنری برای یادگیرندگان از طریق حس لمس و حس حرکت، سودمند است. به هر روی، در این مورد SLP باید در خلال جلسههای درمان احتیاط به خرج دهد، زیرا این قبیل فعالیتها، مقدار وقت پرداختن به کار خاص، به منظور رسیدن به هدفهای درمان را کاهش میدهند. به عنوان مثال، فعالیتهایی چون بریدن، رنگکردن و چسباندن، وقت زیادی میگیرند، و فقط باید زمانی روی آنها کار شود که هدف ما مستقیماً پرداختن به این نوع فعالیتها باشد. 3) یادگیرندگان از طریق حس لمس و حس حرکت، معمولاً با لمس کردن به عنوان سرنخ و ابزار کمکی در درمان، بهتر یاد میگیرند. بنابراین، SLPها باید برای آن گروه از بیمارانی که از لمس شدن ناراحت نمیشوند، در خلال درمان، لمس کردن مناطق قابل قبول برای برقراری ارتباط را به منظور ارایهی سرنخ و کمک به بیمار در نظر بگیرند، در روند درمان، صورت، چانه، گلو، شانه، بالای بازو و قسمت بالای پشت، به عنوان مناطق قابل قبول برای لمس به منظور ارایهی سرنخ و کمک به بیمار در نظر گرفته میشوند. گهگاهی، وقتی که از شستن دایرهوار برای کودکان کم سن و سال استفاده میشود (نشستن گروهها به صورت نیمدایره که در آن زانوهای درمانگر نزدیک زانوهای بیمار باشد، خواه با نشستن روی صندلی و خواه با نشستن روی کف اتاق و بدون وجود هرگونه میز بین درمانگر و بیماران)، لمس کردن زانوی بیمار به منظور ارایهی سرنخ و کمک به او به عنوان لمس قابل قبول برای درمان محسوب میشود. به علاوه، گفتاردرمانها را تشویق میکنیم تا وضعیت بیمارانی را که به هر دلیلی دوست ندارند که در خلال درمان از طرف درمانگر لمس شوند، مراعات کنند، و روشهای جایگزینی دیگری به منظور ارایهی سرنخ و کمک به بیمار پیدا کنند، مثلاً اسم او را صدا بزنند و یا از راهنماییهای دیداری استفاده کنند. 4)گفتاردرمانها باید پیوسته بیماران را زیر نظر داشته باشند، حتی بیمارانی را که به عنوان یادگیرندگان از طریق حس لمس و حس حرکت به حساب میآیند، احتمالاً به دلیل «تحریک حسی زیاد» و باز خورد بیش از اندازهی دستگاه حس لمس و حس حرکت در جریان فعالیتهای درمانی به عنوان مثال، در کلاسهای درس پیش از آمادگی و آمادگی بچهها اغلب تشویق میشوند تا حروف را روی شن، روی کاغذ سمباده و یا روی سایر مواد بسیار حساس ترسیم کنند. این کار ممکن است برای بسیاری از بچهها مشکلی ایجاد نکند، ولی برای برخی از بچهها، بازخورد حاصله از نوک انگشتان بسیار قوی است و کودک در اثر این کار، بیش از اندازه تحت تأثیر تحریک حسی قرار میگیرد. برای یک کودک کم سن و سال، نتیجهی حاصله از این نوع تحریک حسّی زیاد، اغلب حالت تهوّع و حتی شاید استفراغ است. |
درصد تعداد اشخاصی که به عنوان ترجیح دهندگان استفاده از حس ویژهای برای یادگیری طبقهبندی شدهاند، متفاوت است. با وجود این، دان از جملهی نخستین پژوهشگرانی بودهاند که، یافتههای خود را در این حوزه گزارش کردهاند.
آنها پی بردند که، تقریباً 30% دانشآموزان به عنوان یادگیرندگان از طریق حس شنیداری 40% به عنوان یادگیرندگان از طریق حس بینایی، و 30، به عنوان یادگیرندگان از طریق حس لمس و حس حرکت، طبقهبندی میشوند. دان،نشان دادهاند که، بیشتر دانشآموزان دارای یک حس یادگیری غالب و برتر، و یک حس یادگیری ثانویه میباشند. به عنوان مثال، یک دانشآموز ممکن است از حس بینایی به عنوان حس اصلی برای دریافت اطلاعات، و از حس لمس و حس حرکت به عنوان حس ثانویه برای دریافت اطلاعات استفاده نماید. اگر دانشآموزان نتوانند از طریق حس برتر اطلاعات را دریافت نمایند، اطلاعات از بین میروند، مگر این که حس ثانویه بتواند فقدان تحریک حس اصلی را جبران کند. صرفنظر از حس یادگیری برتر دانشآموزان، پژوهش نشان میدهد که، اگر دانشآموزان از طریق حس یادگیری اصلی آموزش ببینند، سریعتر و آسانتر یاد میگیرند. (دان، مک کارتی 1987).
بزرگترین مشکل برای تضمین این که برای یادگیری دانشآموزان، از طریق حس اصلی آنها به آنان آموزش داده میشود این حقیقت است که، گفتاردرمانان بدون توجه به متنوع بودن حس یادگیری دانشآموزان، غالباً از همان حس یادگیری برتر خودشان برای تدریس استفاده میکنند (باربی، میلون 1981). در یک پژوهش جدیدتر، والاس (1995) پی برد که، در فیلیپین، آموزگاران اکثراً از طریق تحریک حس شنیداری به تدریس میپردازند، زیرا آموزگاران خودشان حس شنیداری را ترجیح میدادند، در حالی که، در واقع امر، برای دانشآموزان آنها، حس شنیداری برای یادگیری، حس ثانویه به حساب میآمد. دان، دان (1987) نشان دادهاند که، حسی که در بیشتر مواقع عموماً در کلاس درس مورد بیتوجهی قرار میگیرد، حس لمس و حس حرکت است، به ویژه بعد از کلاس سوم، برای دانشآموزان بزرگسال، اگرچه پژوهشی وجود ندارد تا تعداد SLPهایی را که موافق یادگیری از طریق حس ویژهای هستند نشان بدهد، ولی پژوهش نشان داده است که، مربیان آموزش نگهداری مواد غذایی، حس بینایی را برای یادگیری اطلاعات جدید ترجیح میدهند. (اسلوآن، دانه، گیس 2004). جالب این که، طبق پژوهش دان (2000)، سبک یادگیری ترجیحی غالباً با رشد شخص ارتباط دارد، و با گذشت زمان و بالا رفتن سن فرد ممکن است تغییر کند.
یادگیرندگان بزرگسال اغلب پی میبرند که، چنانچه با استفاده از حس خاصی اطلاعات را دریافت کنند، راحتتر میتوانند آن را فرا گیرند و به یاد بیاورند (میک لر، زیپرت 1987). یادگیرندگان بزرگسال اغلب فرصتهایی را برای یادگیری جستجو میکنند که با حس یادگیری ترجیحی آنان سازگاری داشته باشند، و از آن دسته از فرصتهای یادگیری که با حس یادگیری ترجیحی آنان تناقض داشته باشند، پرهیز میکنند، با این همه، کودکان به ویژه کودکان کم سن و سال، غالباً پی نمیبرند که از طریق حس بهتر از حسهای دیگر یاد میگیرند، حتی اگر هم پی ببرند که از طریق حس خاصی بهتر یاد میگیرند، اغلب این توانایی را ندارند تا اطلاعاتی را که در زمینهی یادگیری به آنها ارایه میشوند، کنترل نمایند. لمایر (2001) نشان داده است که، یادگیرندگان کمابیش به طور متعادل و به صورت یک سوم تمایز برای یادگیری قرار دارند، یعنی: یک سوم از طریق بینایی، یک سوم از طریق شنیداری، و یک سوم از طریق حس لمس و حس حرکت. لمایر گفته است که، آموزگاران با ایجاد تعادل بین این حواس، برنامههای آموزشی خود را طراحی میکنند. به همین دلیل، آموزگاران اغلب راهکارهایی طراحی میکنند تا به آنها کمک کند که، برای هر مفهومی که میخواهند آموزش دهند، برنامههای درسی را با عناصری از تحریک شنیداری (کلامی، دستورالعمل، سخنرانی)، تحریک بینایی (جدولها، نمودارها، دستنوشتهها، استفاده از رنگها)، و تحریک حس لمس و حس حرکت (الگوها، خلاقیتهای هنری یا علیم) عرضه کنند. به همین قیاس، SLPها را تشویق میکنیم تا در هنگام درمان بیماران، جنبههای شنیداری، بینایی، حس لمس و حس حرکت مربوط به اطلاعات و ارایهی محرک را مدّنظر داشته باشند