مرکز گفتاردرمانی دکتر صابر در حیطه گفتاردرمانی کودکان و بزرگسالان با تجربه بالغ بر 18 سال در غرب و شرق تهران فعالیت می نماید. خدمات مختلف گفتاردرمانی ، در زمبنه اختلالات کودکان نظیر لکنت زبان، تاخیر گفتاری، اختلالات تلفظی و…و گفتاردرمانی بزرگسالان با مشکلات گفتاری ناشی از سکته و ضربه مغزی در کنار خدمات گفتاردرمانی در منزل موجب گردیده روند درمان بیماران تسریع و توانایی ایجاد ارتباط در آنان به صورت چشمگیری بهبود یابد. گفتاردرمانان با تجربه مرکز با استفاده از تکنیک های روز دنیا و استفاده از تجهیزات پیشرفته مرکز بهترین نتیجه درمان را برای بیماران رقم می زنند.
جهت تماس با کلینیک کاردرمانی و گفتاردرمانی جناب آقای دکتر صابر (کلینیک توانبخشی پایا در پاسداران ، کلینیک توانبخشی غرب تهران در سعادت آباد) باشماره 09029123536 تماس حاصل فرمایید.
مقدمات و نحوه درمان در گفتاردرمانی
هگد (2001) موارد زیر را دربارهی مقدمات گفتاردرمانی شرح داده است: وقایعی که بیش از پاسخها اتفاق میافتد، یعنی محرکها یا چیزهایی که متخصص بالینی در درمان ارایه میدهد. مقدمات ممکن است اشیاء، تصاویر، چیزهای بازسازی شده یا اجرا شده، دستورالعملها، توضیحات، ارایه الگو، تشویق، راهنماهای دستی، و سایر محرکهای ویژه باشند. برای هدفهای این بحث، وقایعی که به عنوان مقدمات روی آنها تأکید خواهد شد عبارتند از: محرکهای هشدار دهنده، ارایه سرنخ، الگو دادن، و تشویق و ترغیب.
محرکهای هشدار دهنده
محرکهای هشدار دهنده چیزهای مختلفی هستند که توجه بیمار را نسبت به محرکهای درمانی جلب میکند (هگد 2001). محرکهای هشدار دهنده اساساً به عنوان «سردستهی» هشدار دهنده عمل میکنند تا به بیمار کمک کنند که برای محرکهایی که به پاسخ نیاز دارند، آماده شود. محرکهای هشدار دهنده ممکن است کلامی باشند. مانند: «به صورت من نگاه کن»، یا غیرکلامی باشند مانند: بالا بردن دست جهت هشدار دادن به بیمار که محرک هم اکنون ارایه میشود.
ارایهی سرنخ
سرنخ نوعی کمک است که دستیابی به پاسخهای درست را سرعت میبخشد، سرنخها کمک است:
- a) شنیداری باشند، از قبیل اظهارات کلامی مثل، تکیه، ارتفاع کیفیت، آهنگ صدا، و شاخصهای استمرار و دیرش.
- b) بینایی باشند، مثل، اشارات، وضعیت بدنی، و حالت چهره.
- c) لمسی و حسی- حرکتی باشند، مثل لمس کردن سازوکار اندامهای گویایی بیمار.
الگو دادن
هگد (2001)، الگو دادن را اینگونه تعریف کرده است: رفتار هدف را متخصص بالینی انجام میدهد تا بیمار آن را تقلید کند، او برای استفاده از الگو دادن، پیشنهادهای زیر را فهرست نموده است:
- الگوی زنده و یا الگویی که به طور خودکار اجرا میشود، در اختیار بیمار قرار دهید (شنیداری، نوار ویدئویی و یا کامپیوتری).
- از پاسخ درست بیمار به عنوان الگو استفاده کنید (پاسخی که به طور خودکار ارایه گردید).
- در آغاز درمان به کرات از الگو استفاده کنید.
- از بیمار بخواهید تا هرچه بیشتر بیشتر تقلید کند.
- بیمار را به خاطر تقلیدهای درست و یا نزدیک به درست، تشویق کنید.
- هرچه پاسخهای تقلیدی بیمار ثبات پیدا میکند، الگو دادن را به تدریج کم کنید و یا کنار بگذارید (ص ص 378-377).
نمونهای از الگو دادن، تولید صحیح واج /س/ توسط متخصص گفتاردرمانی است که بیمار در خلال درمان سنتی تولید باید آن را تقلی کند. بعلاوه، بیمار ممکن است که در خلال گروه درمانی، برای افراد همسن و سال خود الگو قرار گیرند. می یر (2004) مشکلات احتمالی گوناگون را که SLPها ممکن است در الگو دادن به آن روبهرو شوند، مطرح کرده است:
a) تولید غیر طبیعی
b) گفتار غیر دستوری
c) سندروم «خب»
نکاتی درباره اشتباهات گفتاردرمانان
منظور می یر از تولید غیر طبیعی، تلفظ و یا تولید ارایه شده از سوی متخصص بالینی است که در آن تکیه و ساختار هجایی غیرطبیعی باشد، و یا ناهنجارهای دیگری در الگوی ارایه شده رخ داده باشد. برای مثال، «درسته (به معنی تمام و کامل)» به جای «درسته (به معنی درست و صحیح است)». گفتار غیردستوری، یعنی استفاده از زبان به لحاظ دستوری نادرست در خلال درمان نیز توسط می یر شرح داده شده است (2004).
نمونهای از این موارد که غالبا در روزهای اولیه درمان در گفتاردرمانها دیده میشود استفاده از بازخورد دارای شکل دستوری نادرست به بیمار است. مثلاً به جای این که بگوید «کارت را درست انجام دادی» میگوید: «خوب کار کردی».
می یر (2004) سندروم خُب را اینگونه شرح داده است: استفاده بیش از حد خُب. او میگوید، گفتاردرمانها احتمالاً به پنج دلیل از خُب استفاده میکنند. می یر خاطر نشان ساخته است که دلایل استفاده از خب عبارتند از:
a) به عنوان نوعی گفتوگو، و یا به معنای پرکنندههای غیر معنایی در حین گفتگو.
b) به عنوان نوعی اصطلاح پرسشی.
c) برای ارایه بازخورد.
d) به عنوان تقویتکننده مثبت.
e) به عنوان نوعی پاسخ و پرسش.
بر اساس مشاهدات انجام شده از کار گفتاردرمانان در سراسر دوران آموزش آنها، به دو جنبه از سندروم «خُب» پی برده شد:
- ظاهراً هرچه که گفتاردرمان در درمان تجربه کسب میکند و اعتماد به نفس بهدست میآورد، با گذشت زمان سندروم «خُب» کاهش پیدا میکند، به ویژه کاربرد آن به عنوان پرکنندهی غیر معنایی در حین گفتگو به عنوان اصطلاح پرسشی. غالباً هرچه که مهارت در آمادگی، سرعت مناسب، و راحتی و روانی گفتار افزایش پیدا میکند، کاربرد غیر ضروری «خُب» کاهیش مییابد.
- گفتاردرمانهایی که عمدتاً در زمان را به صورت انفرادی انجام میدهند، بیش از گفتاردرمانانی که درمان را بصورت گروهی انجام میدهند، از «خُب» به شکل غیرضروری استفاده میکنند. احتمالاً علت بروز این پدیده آن است که، گفتاردرمانهایی که در گروه درمانی شرکت میکنند، به دلیل نیازهای تعاملاتی در درمان، و یا شاید، صرفاً به این دلیل که جای برای فعالیتهای غیرارتباطی وجود ندارد که با گفتگو غیرمعنایی «پر شود»، مسئولاند تا بیشتر پیام معنادار استفاده کنند. به عبارت دیگر، به دلیل ماهیت تعاملی گروه درمانی، ممکن است وقت چندانی برای چیز های بیمعنی وجود نداشته باشد. گفتاردرمانها باید مرتباً گفتارشان در خلال درمان را ضبط کنند، و تعداد دفعاتی را که به نادرست از «خُب» در هنگام درمان استفاده کردهاند بشمارند. بالا رفتن مهارت در درمان، منجر به کاهش استفاده از «خُب» ناخواسته میگردد.